اندیشه سیاسی متفکران مسلمان، تهران، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، 1390، جلد دهم مقدمه سيد عبدالرحمن كواكبي ( 1281-1233ش/ 1902-1854م) يكي از اصلاحگران مسلمان در سدة گذشته است كه نام او با واژة استبداد تداعي ميشود؛ چراكه با انتشار رسالة طَبايِعُ الْاِسْتِبداد وَ مَصارِعُ الْاِسْتِعْباد، از نخستين انديشهوران جهان اسلام است كه موضوع استبداد، انواع و تأثيرات آنرا در مركز تأملات فرهنگي، اجتماعي و سياسي خويش قرار دادهاست. از انديشۀ سياسي كواكبي بر ميآيد كه مسئلۀ اصلي[1] جهان اسلام از نظر او استبداد با وجوه و ابعاد گوناگون آن بودهاست؛ از اينرو، كواكبي كوشيده است در حد توانايي و دانش خود، به كاوش در معضلي بپردازد كه فهم و راههاي فایق آمدن برآن، از يكسو با اعتقادات مسلمانان ارتباط داشته و از سوي ديگر با ميراث انديشههاي سياسي مغرب زمين كه دموكراسي از جلوههاي برجسته و كارآمد آن است. چنانكه در اين نوشتار خواهد آمد، كواكبي در عرصههاي اجتماعي، فرهنگي و سياسي، در عمل نيز دانشمندي اصلاحطلب بوده و با درايت و هوشمندي در راه آزادي، عدالت و دموكراسي گام بر ميداشته، اما از گزند استبدادگران در امان نبوده و هزينههاي مشي اصلاحي خويش را پرداخته است تا فروغ اميد و آگاهي در ميان مسلمانان بهسوي آزادي، دينداري، ترقي و آسايش، خاموش نشود. از نوشتههاي كواكبي در مييابيم كه او در زندگي پر فراز و نشيب خود با چند پرسش بنيادين مواجه بوده كه چارچوب اصلي مطالعات او را شكل دادهاست. من در مقالة حاضر ميكوشم پيرامون پرسشهاي زير كه از دو اثر كواكبي استخراج شده، به آراء و انديشههاي او بپردازم: 1. استبداد چيست؟ 2. استبداد بر دين، دانش، بزرگي، مال، اخلاق، تربيت و ترقي چه تأثيراتي دارد؟ 3. آيا محو قدرت استبدادي با روشهاي انقلابي به سامان ميرسد يا با ساز و كارهاي تدريجي و اصلاحي؟ 4. مفهومهاي دين و سياست، و همچنين نهاد دين و نهاد سياست (دولت) چه نسبتي با يكديگر دارند؟ 5. حكومت خوب كدام است و چه ويژگيهايي دارد؟ 6. عوامل انحطاط مسلمانان كداماند؟ 7. راههاي برونرفت از معضلات مسلمانان كداماند؟ در اين نوشتار همچنين از خاستگاهها و آبشخورهاي انديشههاي سياسي كواكبي و اينكه از كدام انديشهوران بهره جسته و تأثير پذيرفته، سخن خواهد رفت تا فهم و ارزيابي ديدگاههاي اصلاحي و سطح و جايگاه انديشههاي ديني و سياسي او ميسر شود. كواكبي بر شماري از معاصران خويش بهويژه آيتالله محمدحسين نائيني نويسندة رسالة نامور تَنْبيهُالاُمّه و تنْزيهالمّله تأثير گذارده، اما در اين مقاله از چند و چون تأثيرگذاري كواكبي ـ كه از موضوع اين مقاله خارج است ـ سخن نخواهد رفت.[2] در پژوهش حاضر، از روش «تحليل مفهومي»[3]و «ارزيابي انتقادي»[4] بهره گرفته شده است. تحليل مفهومي، نخست راه بردن به درون و ژرفاي مفهوم با گذر از صورت و ظاهر آن است؛ دوم، شناخت ابعاد و روابط دروني آن مفهوم و درك پيوند آن با مفهوم يا مفاهيم ديگر است؛ سوم، يافتن دلالت[5] واقعي مفهوم مورد مطالعه است. ارزيابي انتقادي شامل دو مرحله است؛ در مرحلۀ نخست، پيشفرضها و شالودههايي كه مفاهيم بر بنياد آنها قرار دارد، مورد سنجش قرار ميگيرد و ميزان انسجام، هماهنگي و منطق دروني آنها ارزيابي ميگردد. در مرحلۀ دوم، تجويزها و آموزههاي پيشنهاد شده از سوي نظريهپرداز با پيشفرضها و بنيانهاي نظري او مقايسه ميشود؛ تا ميزان هماهنگي و تناسب ميان ديدگاههاي هستيشناختي، معرفتشناختي، انسانشناختي و اخلاقي نظريهپرداز با تعاريف و آموزههاي وي شناخته شود. هر اندازه اين تناسب و هماهنگي افزونتر باشد، درجۀ اعتبار نظريۀ مورد بحث بالاتر است.[6] نوشتار حاضر با ارائۀ تصويري فشرده از زندگي و زمانة كواكبي آغاز ميشود، سپس دو متن اصلي بهجا مانده از او يعني طبايِع الاِسْتِبْداد و مصارِعُ الاِسْتِعْباد، و اُمّ القُري به ترتيب، مورد پژوهش و ارزيابي قرار خواهد گرفت. در پايان، جمعبندی اين پژوهش ارائه خواهد شد. شرح حال 1. زندگي سيدعبدالرحمن كواكبي فرزند شيخ احمد بهائي بن محمد بن مسعود در سال 1271ق / 1854م در حلب زاده شد. پدر كواكبي مردي دانشمند و اجتماعي و مادر وي، سيده عفيفه، دختر مفتي انطاكيه از اعيان سرشناس سوريه بود. كواكبي ايرانيتبار بود، چرا كه نسب او به شيخ صفيالدين اردبيلي ميرسيد و از بنياعمام شاه اسماعيل صفوي بود.[7] هنگاميكه كواكبي در پنج سالگي مادر خود را از دست داد، پدرش او را نزد خالهاش، سيده صفيه، به انطاكيه فرستاد. او سه سال در انطاكيه اقامت گزيد و در اين مدت با زبان تركي آشنا شد. كواكبي در بازگشت به حلب، زبان فارسي را آموخت و تحصيلات عالي خويش را در مدرسة كواكبية حلب به انجام رسانيد كه به رياست پدرش اداره ميشد. استاد خورشيد از بزرگان ادب ترك، او را با علوم جديد آشنا ساخت. او با تكميل دانش خود در زبانهاي تركي و فارسي، از طريق روزنامههاي تركي چاپ استانبول با مطالب مطبوعات غربي و پارهاي از انديشههاي غربيان آشنا شد. كواكبي بيست ساله بود كه به عضويت شوراي نويسندگان روزنامة رسمي فرات درآمد كه به دو زبان تركي و عربي منتشر ميشد. سپس نخستين مجلة عربي شهر حلب را با نام الشهباء بنيان نهاد كه در آن نقدهاي آشكار خود را از خودكامگي عبدالحميد سلطان عثماني، و جانبداري از حقوق سياسي مردم سوريه، بازتاب ميداد. اين مجله پس از انتشار پانزده شماره بهدستور سلطان عثماني توقيف شد. پس از آن، كواكبي مقالات خود را در نقد استبداد در روزنامههاي چاپ بيروت و استانبول منتشر كرد و به مشاغلي همانند مديريت روزنامة رسمي و عضويت در سازمانهاي آموزشي، مالي و بازرگاني روي آورد.[8] در سال 1886م حادثهاي در حلب رخ داد كه منجر به دستگيري و زندانيشدن كواكبي و شمار فراواني از سوريان گرديد. در اين هنگام، يك وكيل دعاوي ارمني به جان حاكم حلب سوءقصد كرد و اين واقعه تركان را وادار به يورش بردن به مخالفان خويش نمود. كواكبي پس از چندي از زندان آزاد شد و محبوبيتي روز افزون يافت و به مقام شهردار حلب برگزيده شد. بهدست آوردن رياست اتاق بازرگاني حلب (1892م)، سرمنشيگري دادگاه شرع حلب (1894م) و رياست هيئت فروش اراضي دولتي، به كواكبي فرصت داد كه با خودكامگي تركان و فساد فرادستان سوريه به چالش و مبارزه برخيزد. هنگاميكه كواكبي بهواسطة مبارزات خود در سوريه به تنگنا افتاده بود، در حاليكه چهل و هفت سال از عمر او ميگذشت به مصر مهاجرت كرد و به حلقة آزاديخواهان و روشنفكران مصري وارد شد. او در مصر به انتشار انديشههاي خود در روزنامة المؤيد پرداخت و دو كتاب اصلي خود را با نامهاي طبايعالاستبداد و مصارع الاستعباد و ام القُُري به پايان رساند. كواكبي در مصر با هم ميهنان سوري خود همانند محمد رشيد رضا و محمد كُرد علي و طاهر الزهراوي ديدارهاي پياپي داشت و ارتباط خود را با آزاديخواهان سوري نگسست. [9] در سال 1901م، عباس دوم خديو مصر، به كواكبي مأموريت داد تا با سفر به برخي كشورهاي اسلامي براي انتخاب عباس دوم به مقام خلافت مسلمانان سني، امضا گردآوري كند. كواكبي با استفاده از اين مأموريت از عربستان، يمن، سودان، زنگبار و هند ديدار كرد و با شرايط سياسي و اقتصادي مسلمانان اين كشورها از نزديك آشنا شد. او در بازگشت به مصر، به عضويت جمعيت «المنار» درآمد؛ در حاليكه بهواسطة انتشار مقالات و كتابهايش بهعنوان يكي از پيشروان انديشة نوگراي ديني به اوج شهرت و محبوبيت رسيدهبود. كواكبي در چنين شرايطي، روز چهاردهم ژوئن 1902م /1320ق) در قاهره درگذشت.[10] 2. شرايط سياسي اجتماعي در روزگار كواكبي يعني در دوران پادشاهي عبدالحميد، خودكامگي نظام سياسي، مردم بهويژه انديشهوران و آزاديخواهان را در فشار و تنگنا قرار دادهبود. سختگيري و ناامني، فعالان سياسي و اجتماعي را به بنياد نهادن انجمنهاي سرّي و نهادهاي زيرزميني وادار كرد. اينان در راه رها ساختن سرزمين عثماني از ستمگري، خودكامگي و فشارهاي اجتماعي و سياسي، مبارزه ميكردند. جنبش آزاديخواهان مسلمان در پي تأسيس نظام دموكراتيك در جهت محدود كردن قدرت مطلقة پادشاه بود. از اينرو، شمار فراواني از اتباع دولت عثماني به اروپا مهاجرت كردند. آنان در اروپا با انديشههاي سياسي و اجتماعي مغرب زمين آشنا شدند و راه و رسم دموكراسي را از غربيان فرا گرفتند. در اين دوره، انديشهوران پيشرو مسلمان، پژوهشهاي خويش را در نشريات مختلف كه خارج از قلمرو دولت عثماني منتشر ميشد با مردم در ميان نهادند. انتقال اين نشريات به داخل سرزمين عثماني، انديشههاي اصلاحي و روشنگرانه را بهويژه به جوانان منتقل ميكرد.[11] با جدا شدن مصر از امپراتوري عثماني، آزاديخواهان در مطبوعات مصر، انديشههاي خويش را دربارة مسایل اجتماعي و نظريههاي دولت انتشار دادند و حكومت پارلماني مقبوليت يافت. در اين دوره، پارهاي از مهمترين رسالههاي غربيان در باب فلسفه و ساختار دولت همانند روحالقوانين اثر منتسكيو به عربي ترجمه و منتشر شد.[12] در ميان ادبيات سياسي اين دوران كه ماحصل اقتباس از انديشههاي سياسي، اجتماعي و حقوقي غربيان و همچنين تأمل انديشهوران مسلمان دربارة نظام سياسي، قدرت، خودكامگي و قانونگرايي بود، دو رسالة كواكبي مورد توجه آزاديخواهان و اصلاحگران قرار گرفت. اختناق حاكم بر جامعة آن روزگار، كواكبي را واداشت كه از نهادن نام و نشان خود بر رسالة طبايع الاستبداد خودداري كند. او خود در مقدمة اين رساله به اين نكته تصريح كردهاست.[13] در واقع انتشار طبايع الاستبداد چالش و رويارويي با حكومتي بود كه در سال 1877م با فرمان سلطان عبدالحميد، مجلس نوبنياد عثماني را برچيده بود و قانون اساسي را به حالت تعليق در آورده بود. شاه عثماني، خودكامگي و تنگ نظري را به آنجا رسانده بود كه به نمايندگان كه شماري از چهرههاي برجستۀ عرب در ميان آنان بودند، دستور داد استانبول را ترك كنند. رفتار عبدالحميد گرچه با اعتراض تركان روبهرو نشد، ولی انديشهوران آزاديخواه عرب در بيروت و دمشق را به جنبش آورد. در سال 1880م شعارهايي كه به ديوارهاي شهرهاي دمشق، بيروت، طرابلس و صيدا به زبان عربي نوشته شدهبود، عربها را فرا ميخواند كه بر ضد خودكامگي تركان بشورند و آنان را از سرزمينهاي اعراب بيرون كنند.[14] در فضاي سياسي اجتماعي آن دوران، استبداد عثماني و مبارزه با آن، مسئلۀ اصلي بود و از اينرو، وجه سلبيِ نفي استبداد به وجه ايجابي در انديشيدن به ساختار سياسي مطلوب و در انداختن طرحي مناسب در اين زمينه، چيرگي داشت. مجيد خدّوي با تأمل دربارة اين كاستي، مينويسد: «تا پيش از جنگ جهاني دوم، در خارج از مصر هيچ نوشتة مهمي دربارة مشروطيت و حكومت نمايندگي منتشر نشد؛ عمدتاً بدان سبب كه متفكران عرب چنان به مسایل مهم روابط ترك عرب سرگرم بودند كه نتوانستند به شكل حكومتي كه كشورهايشان پس از استقلال بايد ميپذيرفت، توجه زيادي معطوف دارند. حتي الكواكبي، كه شعلههاي خشمش را بر سر استبداد حميدي و حكومت عثماني باريده بود، تنها بهطور اتفاق، آنهم وقتي خواهان بازگرداني خلافت بهدست عربها و برقراري شوراها شد، به شكل حكومت مورد نظرش اشاره كرد». [15] 3.آثار عبدالرحمن کتابهای زیادی را تألیف کرد و میراث ادبی زیادی از خویش بر جای گذاشت. کتابهای طبایع الاستبداد، ام القری، العظمۀ لله و صحائف قریش از او هستند؛ اما بسیاری از دستنوشتههای او از جمله اوراق و وصایای نزدیک وفاتش مفقود شده و در دست نیستند. انديشۀ سياسي طبايع الاستبداد؛ زمينهها و آموزهها چنانكه كواكبي در مقدمة طبايع الاستبداد نوشتهاست، اين رساله در آغاز به شكل مقالاتي در نشريات انتشار يافته و سپس بهصورت كتاب درآمده است. هرچند اين رساله بهعنوان رويارويي جدي با خودكامگي دولت عثماني شناخته شدهاست، كواكبي، خود در مقدمة آن مينويسد: «مقصود من از آن مقالات، ستمكاري بهخصوص، يا سلطنتي معين نبود».[16] ميتوان در مورد اين نظر گفت كه وقتي كواكبي بهدلايل محدوديت سياسي ناشي از خودكامگي دولت عبدالحميد عثماني، از آوردن نام و نشان خود بر طبايعالاستبداد خودداري ميورزد، قابل درك است كه در مورد تعيين مصاديق اين رساله، نظري ابراز نكند و آنرا به خوانندگان هوشمند واگذارد؛ اگرچه آشكار است كه دولت عثماني ميتواند يكي از مصداقهاي رسالة كواكبي باشد و ساختار رساله از ماهيت و پيامدهاي نظامهاي استبدادي بهگونهاي عام سخن بگويد. آيا طبايع الاستبداد ماحصل انديشههاي خودِ كواكبي است يا از آنِِ ديگران است؟ كواكبي در مقدمة اين رساله به صراحت مينويسد: «بعضي از آنها زادة فكر خودم و بعضي ديگر را از سخنان ديگران فرا گرفته بودم».[17] در اينكه «ديگران» چه كسان بودهاند كه كواكبي از سخنان آنان بهره جسته، در پژوهشهاي مربوط به زندگي و انديشة كواكبي مطالبي به چشم ميخورد. فريدون آدميت، مهمترين منبع طبايع الاستبداد را رسالة دربارۀ ستمگري[18] نوشتۀ كنت ويتوريو آلفيري (1803ق / 1743م)[19] نويسندة آزاديخواه ايتاليايي ميداند. آدميت ميافزايد كه رسالة آلفيري از سوي يكي از اعضاي فرقة تركان جوان به زبان تركي ترجمه شدهبود و كواكبي از آن ترجمه بهره گرفتهبود. در اينباره حميد عنايت با آدميت همداستان است، او مينويسد: «كواكبي بيشك بسياري از مطالب طبايع را از آلفيري گرفته ولي آنرا با يادآوريهايي از تاريخ اسلام و آيههاي قرآن، به شيوهاي درخور ذوق خوانندگان مسلمان و عرب، چاشني زده است. ترجمة تركي كتاب آلفيري در سال 1897م بهوسيلة يكي از تركان جوان، ظاهراً به قصد تبليغ برضد سلطان عبدالحميد، در ژنو منتشر شده و چه بسا نسخهاي از آن در حلب يا قاهره بهدست كواكبي رسيدهاست».[20] بر پاية پژوهشهاي عبدالهادي حائري، آلفيري از مونتسكيو تأثيرزيادي پذيرفته بود و گودنس مگارو[21] وي را «پيشرو ناسيوناليسم ايتاليا» خوانده بود. بررسيهاي سيلويا جي حييم[22] نشان ميدهد كه كواكبي بخشهايي از رسالة خود را بهطور مستقيم از دربارة ستمگري آلفيري اخذ نمود. حائري ميافزايد كه براساس نوشتة اتوره روسي[23] رسالة آلفيري توسط عبدالله جودت يكي از آزاديخواهان ترك و از مخالفان سرسخت حكومت عبدالحميد دوم به تركي ترجمه شدهبود. جودت پس از فرار از تركيۀ عثماني در ژنو اقامت گزيدهبود.[24] در برابر اين ديدگاه غالب، نوبر تاپييرو[25] بر اين نظر است كه كواكبي زبان فرانسه ميدانسته و منبع نوشتههاي او در باب دموكراسي، ترجمه از كتابهاي فرانسوي بودهاست. اين ادعا را سامي الدّهان و احمد امين رد كرده و نوشتهاند كه كواكبي به هيچيك از زبان هاي اروپايي احاطه نداشته و دانش وي دربارۀ تاريخ و انديشۀ اروپايي به ترجمة تركي آثار اروپايي محدود بودهاست.[26] ترديدي وجود ندارد كه بهدليل بهره نجستن مستقيم كواكبي از متون اصلي فيلسوفان و انديشهوران بزرگ و تأثيرگذار غربي و استفاده از ترجمههاي تركي كه از يكسو اندكشمار بوده و از سوي ديگر در برگيرندة رسالههاي فيلسوفان نامآوري همچون رنه دكارت، جان لاك، ايمانوئل كانت و ژان ژاك روسو نبوده است، دانش و پشتوانة فكري وي از محدوديت رنج ميبرده و نميتوانسته به ژرفاي انديشههاي رايج در آن روزگار دربارة آزادي، حقوق بشر، دموكراسي، عدالت و ساختار دولت راه يابد. اما بايد بهخاطر داشت كه كواكبي از انديشههاي شيخ محمد عبده و ديگر انديشهوران پيشرو مصري بهره گرفته و با ديدگاههاي ويلفريد بلنت[27] در باب اصلاح ديني آشنا بوده و زير تأثير انديشههاي سيدجمالالدين اسدآبادي قرار داشتهاست.[28] دربارة تأثيرپذيري كواكبي از سيدجمال، محمدمحيط طباطبايي بر اين باور است كه بازتاب دعوت سيدجمال به «اتحاد اسلام» در آثار كواكبي نمودار شدهاست.[29] آوازۀ بلند طبايع الاستبداد بهزودي به ايران رسيد و اين رساله در سال 1325ق يعني در هنگامة جنبش مشروطهخواهي مردم ايران از سوي عبدالحسين قاجار به فارسي ترجمه شد و در تهران انتشار يافت. عبدالحسين قاجار از تواناترين مترجمان آن روزگار و از آزاديخواهان بهشمار ميرفت. او آثار فراواني از زبان فرانسوي و عربي به فارسي برگردانده بود و در تهران، زبان فارسي و عربي تدريس ميكرد.[30] عبدالحسين قاجار در مقدمهاي كه به ترجمة طبايعالاستبداد نگاشته، اين رساله را «در آگاه ساختن ملت و برانگيختن ايشان از خواب جهل و غفلت و استعداد ترقي و تربيت» مفيد ميداند.[31] كواكبي در سرآغاز رسالة خود از «حقيقت درد مشرق و دواي آن»[32] سخن ميگويد و بر پاية تعريفي كه از «علم سياست» ارائه ميكند، يعني اينكه «كارهاي مشترك به مقتضاي حكمت نمايند»،[33] مهمترين موضوع را در اين حيطه «استبداد» ميداند. او در معني استبداد مينويسد: «تصرف نمودن در امورات مشترك به مقتضاي هوا». كواكبي سپس ميپرسد: «استبداد چيست؟ سبب آن كدام است؟ غرضهاي آن چه چيز است؟ تشخيص آن چگونه است؟ سير آن چيست؟ ترسانيدن آن چهسان است؟ دواي آن چه باشد؟»[34] او موضوعهاي اصلي رساله را اينگونه صورتبندي ميكند: «استبداد را چه تأثير بر دين ميباشد؟ چه تأثيري بر علم ميباشد؟ بر بزرگي ميباشد؟ بر مال ميباشد؟ بر اخلاق ميباشد؟ بر ترقي ميباشد؟ بر تربيت ميباشد؟ ياوران مستبد كيان باشند؟ آيا تحمل استبدادي توان نمود؟ آيا خلاصي از استبداد امكان دارد؟ استبداد را به چه چيز بايد بدل ساخت؟»[35] اكنون پس از ياد كردن اين دانستهها، به شرح و تحليل مفهومهاي بنيادين طبايع الاستبداد ميپردازيم. چيستي استبداد از نظر كواكبي، «استبداد صفت حكمراني است مطلقالعنان كه در امورات رعيت چنانكه خود خواهد تصرف نمايد، بدون ترس و بيم از حساب و عقابي محقق».[36] او منشأ استبداد را عدم التزام حكمران به معيارهاي شريعت، قانون و يا ارادة ملت ميداند؛ چه اين حكمراني فردي باشد، چه موروثي، يا از راه غلبه يا انتخاب و چه جمعي باشد و چه مشروطه. هرگاه حكمرانان به قانون گردن نگذارند و قانونگذاران خود را در برابر ملت مسئول ندانند و ملت با نظارت و پرسشگري و حسابگري آشنا نباشد، استبداد حاكم خواهد بود. جان كلام آنكه: «سلطنت از هر قسمي كه باشد از وصف استبداد خارج نشود تا در تحت مراقبت شديد و محاسبة بيمسامحه نباشد».[37] در نگاه كواكبي، حتي اگر حكومتي عادل مورد پرسش و مؤاخذۀ ملت قرار نگيرد و مردم با غفلت و سستي خود، حكومت پاسخگو را به حال خود رها كنند، چنين حكومتي «با شتاب جامة استبداد در پوشد» و با گذشت زمان، آنگاه كه چنين حكومتي از دو نيروي ترسناك «ناداني ملت» و «سپاه منظم» برخوردار باشد، از شر آن خلاصي نخواهند يافت.[38] حكمران مستبد، ارادة فردي و «بايدها» و «نبايدها»ي شخصي خود را بر ملت تحميل ميكند و چون هراس دارد از اينكه مردم آزادانه سخن بگويند و آزادانه حقوق خويش را مطالبه كنند، سكوت و خفقان را بر جامعه تحميل مينمايد. سخن كواكبي در اين مورد، صريح و گوياست، آنجا كه مينويسد: «حكمران مستبد در امورات مردم به ارادة خويش حكومت نمايد، نه به ارادة ايشان، و با هواي نفسِ خود حكم كند در ميان ايشان، نه به قانون شريعت؛ و چون خود، آگاهي دارد كه غاصب و متعدي ميباشد، لاجرم پاشنة پاي خويش بر دهان ميليونها نفوس گذارد كه دهان ايشان بسته ماند و سخن گفتن از روي حق يا مطالبة حق نتوانند».[39] كواكبي پس از آنكه از «حق» بهعنوان پدر و از «آزادي» بهعنوان مادر و از «عوام» به عنوان كودكان يتيم خفته و از «دانشمندان» بهعنوان برادران رشيد اين يتيمان ياد ميكند، از نقش عامل بازدارندگي در برابر خودكامگان سخن ميگويد: «مظلومان اگر نيرومند باشند، مستبدان مجبورند آنان را به حساب آورند، چنانكه گفتهاند استعداد جنگ، جنگ را مانع شود».[40] اگر اتباع يك كشور خير و شر را بشناسند و توانايي پس زدن شر و پذيرش خير را دارا باشند و بدانند كه گفتار بدون كردار، بيحاصل و جز «موجي در هوا» نباشد، ميتوانند از شر استبداد در امان باشند. اما مستبد ميخواهد اتباع او مانند گوسفند به او فايده برسانند و مانند سگ فروتني كنند و تملق بگويند. در حاليكه شايسته است رعيت مانند اسب خدمت كند، اگر به او خدمت كنند و سركشي پيشه سازد، اگر او را مورد آزار قرار دهند. اتباع بايد در اين پرسش انديشه كنند كه آيا براي خدمت به مستبد خلق شدهاند يا مستبد پديد آمده كه به مردم خدمت كند؟ رهنمود كواكبي در اين ميان آن است كه: «رعيت خردمند، وحشيِ استبداد را با لجامي قيد نمايد؛ كه در راه نگاهداري آن لجام، جان خويش را بازد، از گزند او ايمن ماند و چون خواهد سركشي كند، لجام بجنباند و اگر صولت آرد، او را بربندد».[41] از سخن كواكبي ميتوان دريافت كه از يكسو بالارفتن سطح آگاهي افراد جامعه براي جلوگيري از استبداد ضروري است؛ از سوي ديگر، مقابلة مردم با نظام خودكامه و حاكمان مستبد، كاري اجتنابناپذير است. بر اين اساس، برداشت مرتضي مطهري از انديشة كواكبي واقعبينانه است، آنجا كه مينويسد: «هر رژيمي ممكن است شكل استبداد پيدا كند. درنهايت امر آنچه ميتواند جلوي استبداد را بگيرد شعور و آگاهي سياسي و اجتماعي مردم و نظارت آنها بر كار حاكم است. وقتي كه چنين شعور و چنين احساس و چنين آگاهي در تودة مردم پيدا شد، آنوقت است كه اژدهاي سياه استبداد در بند كشيده ميشود».[42] تأثيرات اعتقادي، علمي و فرهنگي استبداد 1. تأثير استبداد بر دين در انديشة كواكبي، آنانكه ميپندارند قرآن با استبداد بهميان آدميان آمده و استبداد سياسي را تأييد كردهاست، به راه خطا ميروند، اما مستبدين سياسي، خود را به صفات قدسي ميآرايند تا با خداوند شريك شوند و دستكم ياراني از اهل دين در ميان خود فراهم ميآورند تا بتوانند مستبد را بهنام خداوند در ستمگري ياري دهند.[43] كواكبي ميافزايد كه قرآن سرشار از آموزههايي در ميراندن استبداد و زايش عدل و برابري است. از اينرو، بلقيس ملكة سبا با بزرگان قوم خود به مشورت مينشيند و به آنان ميگويد: «من هیچ کار مهمی را بدون حضور (و مشورت) شما انجام ندادهام!»[44] كواكبي بر پاية اين آموزة قرآني نتيجه ميگيرد كه پادشاهان بايد با ملا ـ يعني بزرگان قوم ـ مشورت كنند. از نظر كواكبي، دين «همان دينِ آزادِ سهل و ساده [است] كه سختيها و غُلها را برگرفت و امتياز و استبداد را هلاك ساخت».[45] چنين ديني با ستم نادانان، حكمت قرآنش مهجور ميشود و در قبر مدفون ميگردد، نيكوكاران، حكيمان و خوبان خود را از دست ميدهد و مستبدان، آنرا آماج حملات خود قرار ميدهند و بهمثابه ابزاري براي «تفريق كلمه و تقسيم امّت به چندين طايفه» از آن سوءاستفاده ميكنند. كواكبي بنماية استبداد ديني را «تقليد و اقتباسها»يي ميداند كه سبب فاسد شدن دين و آیين ميشود. او از اقتباس مقام پاپ توسط مسلمانان و احترام كردن بزرگان دين «به طريق پرستش» و اطاعت كوركورانه از رؤساي ديني همانند «بطريقان و كاردينالان و شهيدان و اسقفان» سخن ميگويد، تا آنجا كه مسلمانان، «اشخاص كليسا را در مرتبه و امتياز و لباس و موي ايشان تقليد نمودند و خود را به رسم كليسا شبيه ساخته، زينتها و جشنهاي آن را اخذ نمودند، و خراميدنِ كشيشان و ترّنمات ايشان را بياموختند و منع هدايت يافتن از نصِ كتاب و سنت را فرا گرفتند، از آنجا كه كاهنانِ كاتوليك، غدغن نمودند كه انجيل را كسي جز ايشان نبايد بفهمد، چنانكه يهودان كه درب اخذ مسایل را از تورات مسدود ساخته به كتاب تلمود تمسك نمودند...»[46] كار تقليد و اطاعت كوركورانه به آنجا ميكشد كه با پديدآمدن بدعتها، ايمانها مشوش ميشود و آیينها زشت روي، و استبداد در دانش و دين، دانشمندان را از تفسير دقيق در «دو قسمت اخباري و اخلاقيِ قرآن» باز ميدارد، زيرا كه بيم آن ميرود كه «تفسير ايشان، رأي بعضي پيشينيان كه دستشان در علم كوتاه بود، مخالف گردد و به بلاي تكفير در افتاده [و] كشته شوند».[47] كواكبي در ارتباط با تأثير استبداد بر دين، افزون بر انديشههاي خود از آراء نويسندگان اروپايي نيز سود ميجويد. آنان ميانديشند كه استبداد سياسي از استبداد ديني توليد ميشود و اين دو با يكديگر همسري ميكنند، چرا كه به يكديگر حاجت دارند «تا هر كدام ديگري را در ذليل ساختنِ انسان، معاونت نمايد».[48] كواكبي يادآور ميشود كه ميان استبداد سياسي و استبداد ديني، «مقارنة بدون انفكاك» وجود دارد؛ يعني هرگاه يكي از اين دو در ميان ملتي رسوخ كند، ديگري را نيز در كنار خود مينشاند و زوال يكي موجب فروپاشيدن ديگري ميشود. كواكبي، تأثير و نفوذ دين را افزونتر از سياست ميداند. از اينرو، پروتستانها در اصلاح سياسي تأثيرگذار بودند. او ميافزايد كه سياست با دين دوشادوش يكديگر گام برميدارند و «اصلاح دين از بهر اصلاح سياسي، سهلترين اسباب و نزديكترين راه باشد».[49] از ديدگاه كواكبي، «آيين اسلام را اساس بر اصول ادارة «ديموقراطي» [دموكراسي][50] يعني عمومي، و شوراي «ارسطوقراطي»[اريستوكراسي][51] يعني شوراي بزرگان ميباشد، و عصر رسول خد6با عهد خلفاي راشدين بر اين اصول، تمامتر و كاملتر صورِ آن بگذشت».[52] او ميافزايد كه در مذهب اسلام، «قواعد آزادي سياسي، ميانة قانون «ديموقراطي» و «ارسطو قراطي» است».[53] برداشت هِشام شرابي از نگرش كواكبي به ساختار سياسي، نظام دموكراتيك است. او مينويسد: «كواكبي، اين استدلال را مطرح ميكرد كه ساختار اساسی حكومت در اسلام «دموكراتيك و نمايندگي» است و «فرمانروايي استبدادي» صورت فاسد اين اصول بودهاست كه پس از پيدايي امپراتوري اموي برقرار شدهاست».[54] كواكبي سپس تصريح ميكند كه «در مذهب اسلام، مطلقاً نفوذ ديني نباشد، جز در مسایل اقامۀ دين»؛ ديني كه سمحة سهله و در برابر استبداد است. مراد از «نفوذ ديني» چنانكه احمد امين نيز يادآور شدهاست «سلطة ديني» است؛ يعني بهكار بردن دين بهعنوان ابزار استيلا و استبداد كه جايي در دين ندارد.[55] دين آمده است تا پيام خود را به گوش انسانها برساند و راههاي فلاح و رستگاري را به آنان بنمايد. اشارة كواكبي در مورد ساختار حكومتِ تركيبي دموكراتيك ـ اريستوكراتيك براي ادارة جامعة بر مدار اسلام، نشاندهندۀ آن است كه او ادعاي آن ندارد كه بتوان نظرية دولت را بهطور مستقيم از متن كتاب و سنت اخذ كرد، بلكه با يادآوري دو تجربة زمامداري بشري يعني دموكراسي و اريستوكراسي، اين دو را ساختار سياسي مورد قبول و مطلوب پيامبر و جانشينان وي ميداند. سخن حميد عنايت در اين مورد، بيان ديگري از مدعاي راقم اين سطور است. عنايت مينويسد: «به اين دلايل، [يعني دلايلي كه كواكبي در مورد شكل حكومت اقامه ميكند]، نظام سياسي مطلوب در اسلام، آميختهاي از اصول دموكراسي و اريستوكراسي است».[56] بر اين اساس، كواكبي ميافزايد كه در عصر رسولالله(صلیالله) و در عهد خلفا، چنين حكومتي ـ يعني حكومت دموكراتيك، اريستوكراتيك ـبه كاملترين و تمامترين شكلهاي خود برقرار گرديد. البته اينكه مدينۀالنبي در صدر اسلام و تداوم آن در حكومت خلفا هر يك چه نسبتي با دموكراسي و اريستوكراسي داشتهاند، مسئلهاي مهم و در خور پژوهش و واكاوي، اما خارج از موضوع مقالۀ حاضر است. 2.تأثير استبداد بر دانش در نگاه كواكبي، خداوند داناي مطلق است و علم همانند «شعله[اي] از نور خداوند» است، و همانگونه كه نور آشكاركننده و توليدكنندة حرارت و قوت است، علم نيز روشنگر خير و برملاكنندة شر است.[57] هرگاه مردم در جهل و گمراهي بهسر برند، بهراحتي در دام استبدادگران گرفتار ميشوند. استبدادگران از نور علم گريزاناند، چرا كه دانش و آگاهي، مردم را با هدفها و عملكردهاي مستبدان آشنا ميكند و پرده از حيلهها، فريبكاريها و ستمگريهاي آنان برميدارد. استبدادگران از دانشهايي بيم دارند كه موجب آگاهي و رهايي مردم شود. آنان به تعبير كواكبي از «علوم لغت» و «زبانآوري» مادام كه در پسِ آن دليري نباشد و پرچم مقاومت به اهتزاز در نياورد، بيم به خود راه نميدهند. فرمانروايان مستبد از علوم ديني كه «معاش» را وامينهد و گمراهانه به «معاد» ميپردازد تا «ابلهي را برانگيزد» هراسي ندارند، زيرا قلب علوم ديني و فروكاستن آنها به بازي با كلمات و مسخ حقيقت و باطن دين و تقليل آن به ظواهر ملالانگيز و خوابآور، امدادگر مستبد در جفاكاري و ستمگري خواهد بود. استبدادگران، برانگيزندگان بلاهت و «بُلهوسان علم» را كه «در علم دين مهارتي يافته، در ميان عوام شهرتي حاصل نمايند»، در تأييد كارهاي خويش بهخدمت ميگيرند و با افكندن نوالهاي در پيش آنان، «دهانشان را به لقمهاي چند از ريزههاي خوانِ استبداد» فرو ميبندند.[58] كواكبي در برابر دانشهاي افيوني، از «علوم زندگاني» مانند «حكمت نظري، فلسفة عقلي، حقوق امم، سياست مدني، تاريخ مفصل، خطابة ادبيه و غير اينها» ياد ميكند. اين دانشها، «ابرهاي جهل را بردارد و آفتاب درخشان طالع نمايد، تا سرها از حرارت بسوزد».[59] استبدادگران با دانش و دانشمند به دشمني و كينهتوزي رفتار ميكنند، هم از جهت نتايج و آثار و هم بهخاطر نفس دانش؛ زيرا مستبد، افراد برتر از خود را تحمل نميكند، چرا كه فرومايگي خويش را به ياد ميآورد و در مييابد كه «علم را سلطنتي قويتر از همة سلطنتها ميباشد». از اينرو است كه ميان استبداد و دانش، جنگ دایمي در ميان خواهد بود.[60] وحشتانگيزترين پديده براي استبدادگران غربي اين است كه مردم بدانند كه «آزادي افضل از زندگي» است و آزادي را بهعنوان معيار عزت و شرف و عظمت نفس بشناسند. همچنين مردم با حقوق خويش و چگونگي حفظ آن آشنا شوند و راههاي رفع ظلم را بيابند و به وظايف انساني آگاهي يابند. در برابر، استبدادگران شرقي همانند باروت متراكماند كه از آتش دانش برخود ميلرزند. آنان در هراساند كه مردم با مفهوم لاالهالاالله بهمثابه شالودة دين اسلام آشنا شوند؛ زيرا معني «معبود بحّق سواي او نيست»، آن است كه: «شايستة فروتني و خضوع غير از خداي يگانه نباشد. آيا در همچو حالي، مستبدين را مناسب است كه بندگان ايشان اين معني را دانسته به مقتضاي آن عمل نمايند؟ هرگز نه! باز هرگز نه!»[61] پيداست كه كواكبي به شهادت طبايع الاستبداد با تكيه به آيات قرآن، اهميت فراواني براي كتاب قائل است. او در ادامة بحث خود پيرامون تأثير استبداد بر دانش، گرانيگاه استدلالهاي خويش را بر كتاب مينهد و مفهوم توحيد را بهعنوان بزرگراه برونرفت از فرهنگ و ساختار استبدادي، ـ چه استبداد كوچك و ضعيف و چه بزرگ و قوي ـ برجسته ميكند. او بر اين اساس ميافزايد: «توحيد در هر ملتي منتشر گشت، زنجير اسيري را در هم شكست، و از آن زمان مسلمانان گرفتار اسيري شدند كه كفران نعمت مولي [خداوند] و ظلم به نفس و ديگران در ايشان شيوع يافت».[62] تأثيرات سياسي اجتماعي استبداد 1.تأثير استبداد بر اخلاق در نگاه كواكبي، استبداد اخلاق پسنديده را در انسان به ضعف يا فساد يا نابودي ميكشاند. استبداد موجب ميشود كه انسان بر خويشان خود كينه ورزد، چرا كه ايشان را ياور استبدادگران ميداند كه در پي آسيب رساندن به او هستند. افزون به اينها، استبداد سبب ميشود كه انسان كشور خود را ترك كند؛ زيرا در مييابد كه در وطن امنيت ندارد. استبداد باعث ميشود كه انسان از دوست داشتن خانوادۀ خويش صرفنظر كند، زيرا به دوام اين دوستي اطمينان ندارد. همچنين استبداد موجب ميشود كه انسان به دوستان خود اعتماد نكند، چرا كه ممكن است آنان مجبور شوند به وي آسيب بزنند و حتي وي را به قتل برسانند.[63] تأثيرات ويرانگر و تباه كنندة استبداد بر اخلاق جامعه بسيار عميق است و شايد در نظر كواكبي استبداد عميقترين تأثيرات را بر ارزشهاي فردي و اجتماعي ميگذارد. استبداد جوانمردي را زايل ميكند، اگرچه آنرا فقدان بدخویي ميماند؛ فرمانبرداري را از ترس و جُبن به مردم ميآموزد، اگرچه آنرا اراده و اختيار ميخواند، احترام بزرگان را با كراهت و بغض بر ميانگيزد، اگرچه آنرا از روي ميل و محبت معرفي ميكند؛ ادعاي كاهش فسق و فجور از رهگذر عجز و ناتواني ميكند، اگرچه آنرا از راه پاكدامني و دينداري مينمايد؛ و سرانجام جريمهها از قبيل قتل و ضرب و غيره را پنهان ميكند و آمار آنرا كم نشان ميدهد، تا اينكه با دستكاري در آمار مدعي ميشود كه اين جرايم اندكاند.[64] استبداد، نظام ارزشهاي فردي و اجتماعي را بهگونهاي قلب و فاسد ميكند كه حُسنها و قبحهاي اخلاقي بهجاي يكديگر نشانده ميشوند، زيباييها زشت و زشتيها زيبا مينمايند. قرباني فروريختن نظام ارزشها بيش از همه، تودههاي مردماند. واقعيت دردناك آن است كه بسياري از مردم با استبداد خو ميگيرند و در برابر فساد و ويرانگري آن و جفايي كه در حق اخلاق فردي و اجتماعي روا ميدارد، سر تسليم فرود ميآورند. زبان حال اين دسته از مردم از نگاه كواكبي چنين است: «ايشان رضا داده فرمانپذير شدند و خود قبول نمودند كه استبداد ايشان را معتقد ساخت تا طالب حق را فاجر و تارك آن را مطيع و شكايت كنندة متظّلم را مفسد و باهوش دقيق را ملحد و گمنام بيچاره را پرهيزگارِ امين دانستند. همچنانكه پيروي استبداد كردند تا نصيحتگزاري را فضولي و غيرت را عداوت و جوانمردي را سركشي و حميت را جنون و انسانيت را حماقت و رحمت را بيماري نام نهادند. و نيز با او [استبداد] همراهي كردند تا نفاق را سياست و حيلت را تدبير و دنائت را لطف و پستفطرتي را خوشخویي شمردند».[65] از نظر كواكبي، استبداد انسان را در حد حيوانات و حتي پستتر از آنان تنزل ميدهد. از اينرو در نظام استبدادي قانون بهمثابه «ناموس» و بهعنوان ضامن پايبندي به اخلاق، از انسانها دريغ ميشود. ناموس (اخلاق) همان «اراده» است. جايگاه اراده تا آن اندازه بلند است كه گفتهاند: «اگرچه پرستش كسي را جز پروردگار روا بودي، هر آينه خردمندان پرستش اراده را اختيار كردندي». اراده صفت مميزۀ حيوان بر نبات است. پس حيوان صاحب اراده بهشمار ميرود. بر اين اساس، انساني كه در چنگال استبداد اسير است و از خود اراده ندارد، حتي حقوق حيوان از او سلب شدهاست تا چه رسد به حقوق انسان. در واقع او نه به فرمان ارادۀ خويش بلكه به فرمان مستبد رفتار ميكند.[66] نظام استبدادي با فاسد كردن اخلاق مردم، نيكان جامعه را به رياكاري و نفاق مجبور ميكند و بَدان جامعه را ميدان ميدهد كه با بهرهمندي از حاشيههاي امن، هرچه ميخواهند بگويند و بكنند و در عين حال از حساب پس دادن و رسوا شدن مصون باشند. مردم از ترس، نه شهادت عادلانه ميدهند و نه مظالم استبدادگران را برملا ميكنند. در نظام استبدادي، كساني كه غيرتمندند اما قدرت و ايمني ندارند، قادر به نهي از منكرات نيستند.[67] از ديدگاه كواكبي احوال خطيبان و واعظان در نظام استبدادي، غريب و شگفتآور است: «اشخاصي كه در عهد استبداد مصدر وعظ و نصيحت و ارشاد همي باشند، پس ايشان، مطلقاً اگر نگويم، غالباً از چاپلوسان رياكار خواهند بود و كلام ايشان از تأثير سخت دور باشد. چه آن موعظه و نصيحتي كه اخلاصي در او نبُود، مانند بذر مرده باشد».[68] برخلاف نظام استبدادي، در نظام دموكراتيك يا به تعبير كواكبي در «ادارة آزادي»، مردم ميتوانند با برخورداري از ايمني بهعنوان انسانهاي اخلاقي، نهي از منكرات كنند و همانگونه كه به نقد ضعفا ميپردازند، اقويا را با شلاقِ انتقاد خويش بنوازند و «تيرهاي ملامت خويش بر صاحبان شوكت و رؤسا پرتاب» كنند و در امور قضايي و نظم جامعه با حاكمان گفتگو نمايند. بنابراين، مردم فقط در نظام دموكراتيك ميتوانند انسانهايي اخلاقي باشند، برمدار ارزشهاي اخلاقي رفتار كنند و به امر به معروف و نهي از منكر بپردازند. در نظام دموكراتيك مردم آزاداند كه بگويند و بنويسند و سخنان خود را در مطبوعات بازتاب دهند، اما بايد از تهمت و نسبتهاي زشت بپرهيزند. ناامني و بينظمي زيانبار است؛ اما در انديشة كواكبي سكوت در برابر حاكمان و خودداري از پرسشگري از رهگذر محدود كردن آزادي، از بينظمي زيان افزونتري دارد. محدود ساختن آزادي موجب سوءاستفادة حاكمان ميشود: «چه كسي در باب حكمرانان ضامن نيست كه يك موي قيد و محاسبه را زنجيري از آهن ساخته، دشمن طبيعي خودشان يعني آزادي را خفه نمايند».[69] كواكبي يادآور ميشود كه در نظامهاي دموكراتيك، وظيفة نظارت، پرسشگري و محاسبة امور سياسي جامعه به نمايندگان مردم واگذار ميشود تا در كار حاكمان به دقت نظاره كنند و در امر به نيكي و باز داشتن از بدي بكوشند. او اين سخن خود را با ذكر آيهاي از قرآن همراه ميكند كه: «بايد گروهي از شما باشند كه بهسوي خير دعوت نموده امر به نيكي و نهي از بدي نمايند».[70] بدينسان، كواكبي امر نظارت بر كاركرد حاكمان و نظام سياسي را با رويكردي اخلاقي و بهعنوان وظيفه مطرح ميكند. 2. تأثير استبداد بر تربيت كواكبي تربيت را از طريق آموزش و تمرين و پيروي و اقتباس ممكن ميداند و به نقش مربيان بهعنوان مهمترين اصول تربيت و نقش دين بهعنوان مهمترين فروع آن تأكيد ميكند. تربيت در مسير شر، انسان را بهسوي نفس اماره و شيطان راه ميبرد و در مسير خير، همراه با دين و يا تدبير سياسي، به رستگاري ميانجامد. تربيت از جسم آغاز ميشود، سپس با تربيت نفس تداوم مييابد و به تربيت عقل ميانجامد.[71] در نظامهاي عادلانه، با وضع قوانين، خدمات بهداشتي و تأسيس نهادهاي آموزشي و پرورشي مانند مدرسه، يتيمخانه، تماشاخانه، كتابخانه، موزه و همچنين نگاهداري از آداب قومي و ارتقاء احساسات ملي، نسبت به تربيت ملت اهتمام ميشود. در نظامهاي استبدادي به تربيت حاجت نيست؛ زيرا انسانها همچون درختان در بيشهها و جنگلها ميرويد و در معرض باد و طوفان قرار ميگيرند و اختيار آنان در دست اتفاقات است كه كج برآيند يا راست، ميوه بدهند يا ندهند.[72] انسان در نظ?
نظرات